جدول جو
جدول جو

معنی پی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پی کردن
تعقیب کردن آن، دنبال کردن آن
تصویری از پی کردن
تصویر پی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پی کردن
کنایه از متوقف کردن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی زدن، پی بریدن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن
تعقیب کردن، دنبال کردن، کاری را دنبال کردن، ادامه دادن
تصویری از پی کردن
تصویر پی کردن
فرهنگ فارسی عمید
پی کردن
((پِ. کَ دَ))
رگ و پی پا را قطع کردن، عاجز کردن
تصویری از پی کردن
تصویر پی کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کپی کردن
تصویر کپی کردن
Clone, Copy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
клонировать , копировать
دیکشنری فارسی به روسی
клонувати , копіювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
नकल करना , नकल करना
دیکشنری فارسی به هندی
استنسخ , نسخ
دیکشنری فارسی به عربی
복제하다 , 복사하다
دیکشنری فارسی به کره ای
לשכפל , להעתיק
دیکشنری فارسی به عبری
クローンする , コピーする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
สร้างสำเนา , คัดลอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
নকল করা , নকল করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
نقل کرنا , نقل کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
قطعه چوبی را بشکل منشور مثلث القاعده ساختن بنحوی که زاویه هر سطح نسبت بسطح دیگر قایمه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طی کردن
تصویر طی کردن
پیمودن، درنوردیدن، پوییدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پی بردن
تصویر پی بردن
ادراک، درک کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا همه ظرف را فرا گیرد انباشتن مملو کردن ممتلی کردن مشحون کردن، بسیار انجام دادن بسیار کردن: کار نیکو کردن از پر کردن است، اشغال کردن مشغول کردن، اشباع در حرکت: (استکان... در اصل استکن بود پر کردند استکان شد) (منتهی الارب) یا پر کردن تفنگ (توپ و مانند آن)، باروت و گلوله یا فشنگ در آن نهادن، یا پر کردن دندان. تراشیدن قسمتهای کرم خورده و فاسد دندان و ممتلی کردن آن با سیمان و پلاتین و مانند آن. یا پر کردن قوه باطری و مانند آن. آنرا در جریان برق قرار دادن تا برق در آن ذخیره شود. یا پر کردن شکم. پر کردن معده. ممتلی کردن معده. یا کسی را پر کردن، با گفتار او را بدشمنی دیگری بر انگیختن نزد او از دیگری بدگویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس کردن
تصویر پس کردن
پیمودن، طی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی بردن
تصویر پی بردن
واقف گشتن، آگاه شدن، اطلاع یافتن، راه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
دهن را بسته از میان دو لب دم بر آوردن و دمیدن برای تیز کردن یا خاموش کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم دمیدن فوت کردن، باد کردن آماس کردن آماسیدن نفخ کردن ورم کردن: صورتش پف کرده است، تکبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
فرهنگ لغت هوشیار
فرتوت ساختن کهنسال گردانیدن بسالخوردگی رسانیدن: چه تدبیر از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن را پیر کردن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیس کردن
تصویر پیس کردن
دو رنگ کردن ابلق ساختن خلنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار